جدول جو
جدول جو

معنی نرم زبان - جستجوی لغت در جدول جو

نرم زبان
(نَ زَ)
نرم گوی. آدمی آهسته گوی و ملایم. (آنندراج). که زبانی خوش و ملایم دارد. که به ملایمت و ملاطفت با دیگران گفتگو کند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زخم زبان
تصویر زخم زبان
کنایه از سخن زشت که دل کسی را بیازارد و او را رنجیده سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم زبان
تصویر هم زبان
هر یک از دو یا چند تن که به یک زبان و یک لغت صحبت کنند، کنایه از هم دل، کنایه از همنشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرب زبان
تصویر چرب زبان
کسی که با سخنان خوش و شیرین مردم را به خود راغب و مهربان سازد، شیرین زبان، خوش سخن، چاپلوس، متملق
فرهنگ فارسی عمید
(نَ زَ)
نرم زبان بودن. ملایمت. ملاطفت. رجوع به نرم زبان شود
لغت نامه دهخدا
(نَ عِ)
سلس القیاد. فرمان پذیر. منقاد
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نیم شب. هنگام نیم شب. در دل شب:
آسمان از ستاره نیم شبان
به چه ماند به پشت سنگی سار.
کسائی.
حاکم در جلوۀ خوبان به روز
نیم شبان محتسب اندر شراب.
ناصرخسرو.
این شب دین است نباشد شگفت
نیم شبان بانگ و فغان کلاب.
ناصرخسرو.
درگه میران غز درشکنی نیمروز
چون در افراسیاب نیم شبان روستم.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 268).
نوش لب رفت پیش نوش لبان
چنگ را برگرفت نیم شبان.
نظامی.
نظر به حال چنین روز بود در همه عمر
نماز نیم شبان و دعای اسحارش.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ زَ)
آنکه بعض حروف را به جای بعض دیگر آرد چون لام به جای راء و دال به جای گاف و تاء به جای کاف. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ هَِ زَ)
لکنت زبان. (ناظم الاطباء). رجوع به گره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ زَ)
نغمه خوان، زبان باز
لغت نامه دهخدا
(زَ مِ زَ)
گزیدن کسی با سخن. ضربۀ زبان. کنایه از دشنام دادن. ملامت کردن. سخن تلخ گفتن درباره کسی. بدیهای او را برخش کشیدن. سرزنش کردن. گوشه و کنایه زدن. گواژه. بیغاره. فسوس. طعنه زدن. در زبان فارسی و عربی، چه در سخن نظم و نثر فصحا و چه در تداول عوام، امثال فراوان درباره زخم زبان (طعن اللسان) موجود است:
ز زخم سنان بیش زخم زبان
که این تن کند خسته و آن روان.
اسدی.
چه زخم زبان هم نبودی پسند
ز رای حکیمان شدی بهره مند.
نظامی.
که نیست زخم زبان در جهان صلاح پذیر.
اثیر اومانی.
زخم کآن از زبان یاران است
بدتر از زخم تیرباران است.
مکتبی.
گر مرهم سینه هست بسیار
گو زخم زبان مباش در کار.
؟
آنچه زخم زبان کند با من
زخم شمشیر جان ستان نکند.
؟
- امثال:
زخم زبان از زخم شمشیر بدتر است (امثال و حکم دهخدا) ، مجروح گشتن بوسیلۀ شمشیر بهتر است از شنیدن طعنه و گواژۀ خصمان. رجوع به زخم شود
لغت نامه دهخدا
(چَ زَ)
کسی را گویند که به سخنان خوش دل مردم را بجانب خود راغب گرداند و مردم را از خود کند. (برهان) (ناظم الاطباء). کنایه از کسی باشد که بسخنان خوش دل مردم را بجانب خود راغب سازد. (انجمن آرا) (آنندراج). شیرین گفتار. (فرهنگ نظام). چرب سخن. چرب گو. خوش سخن. خوش زبان. چرب گوی. بزاع. حداد. حدید. خلیف. عذق. لوذع. مدره. (منتهی الارب) : خردمند چرب زبان اگر خواهد حقی را در لباس باطل بیرون آرد. (کلیله و دمنه).
ای ترسخن چرب زبان ز آتش عشقت
من آب شدم، آب ز روغن چه نویسد.
خاقانی.
چرب زبان گشتم از آن فربهی
طبع ز شادی پر و از غم تهی.
نظامی.
، کنایه از چاپلوس. (برهان) متملق. پشت هم انداز، فریب دهنده هم هست. (برهان). فریبنده بود. (انجمن آرا) (آنندراج). فریب دهنده. (ناظم الاطباء). کسی که با زبان نرم و شیرین مردم را فریب دهد. (فرهنگ نظام) ، بلیغ و فصیح و زبان آور. (ناظم الاطباء). رجوع به چرب سخن و چرب گفتار و چرب گو شود
لغت نامه دهخدا
(اَرْ رَ / رِ زَ)
تیززبان. (مؤید الفضلاء). زبان دراز. (آنندراج). مردم تند و تیز گوینده.
لغت نامه دهخدا
(زَ)
کنایه از کم گو و شخصی که از حیا و ادب یا از صلابت و مهابت مخاطب سخن نتواند گفت. (آنندراج). کسی که از خجالت و شرمساری یا حماقت یا جهتی دیگر نمی تواند سخن گوید و حرف زند. (ناظم الاطباء) :
گرچه روی سخن امروز سراسر با ماست
ما ز کم حوصلگی نیم زبانیم همه.
باقر کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
کسی که از خجالت و شرمساری و یا حماقت و یا جهتی دیگر نمی تواند تکلم کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرب زبان
تصویر چرب زبان
شیرین زبان، خوش سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زخم زبان
تصویر زخم زبان
گزیدن کسی با سخن، سرزنش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اره زبان
تصویر اره زبان
تیز زبان زبان دراز تند و تیز گوینده، بهتان گوی
فرهنگ لغت هوشیار
کم سخن، کسی که هر چه او را دستور دهند بجا آورد و در برابر آن عذر نیاورد: (همانا که عشقم بر این کار داشت چو من کم زبان عشق بسیار داشت)، (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که با دیگری درتکلم بزبانی شرکت دارد، همدمی که سخن شخص را نیک دریابد: هر که او از همزبانی شد جدا بی زبان شد گر چه دارد صد نوا. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرب زبان
تصویر چرب زبان
((~. زَ))
شیرین زبان، چاپلوس
فرهنگ فارسی معین
خوش سخن، چرب گفتار، شیرین زبان، چاپلوس، زبان به مزد، متملق، مداهنه گر
متضاد: بدزبان، چاچول، چاچول باز، حراف، زبان باز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرزنش، سرکوفت، طعن، طعنه، ملامت، نکوهش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مترادف: ، متفق القول، همدم، هم سخن، هم کلام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از انواع بادهای محلی
فرهنگ گویش مازندرانی